قرارمون تو آسمون | ||
قطرات بارون به شیشیه اتومبیل می خورد غربت عجیبی به دلم چنگ انداخته بود ، حسابی دلتنگش شده بودم.... چه چیز دلیل اینهمه غربت و دلتنگی بود ؟! نمیدانم.... فقط میدانم که : گاهی بر دردهای دل یک عزیز باید بگریی باید غصه بخوری باید بسوزی تا درکش کنی و باید بگویی که چقدر دلتنگش هستی ...
و همزمان باید از خبر مادر شدن دوستی شاد شوی لبخند بزنی و به او بگویی و بفهمانی که چقدر خوشحالی از این خبر ...
و در همان لحظه که به عزیزت پیام همدردی می دهی و به دوستت پیغام تبریک باید به درد دلهای پدری خسته دل بدهی تا خاطرش کمی آرام شود .
" چقدر تلخ و شیرینند این لحظاتی که بر ما می گذرند .... "
لحظه لحظه لحظه .....
و ناگهان چقدر زود دیر می شود و من باید رخت بر بندم از این دنیا " الفاتحه مع الصلوة " آنجاست که از من جز نام و یادی نمی ماند و ای کاش جز خوبی و مهربانی و آوازه خوش از من چیزی باقی نماند .....
« و چقدر دردناک است اگر تنها وارثان مغز و قلب من مورچه ها باشند..... » [ جمعه 91/8/12 ] [ 9:0 عصر ] [ مهربون تر از خورشید ]
|
||
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |